خب، اگر موافق باشید کم کم وارد بحث عملیات «مرصاد» و یا به قول سازمان، «فروغ جاویدان» بشویم.
بعد از قبول قطعنامه از سوی ایران بود که سریعا مسعود جلسهای گذاشت و گفت باید تا یک هفته دیگر به ایران حمله کنیم چرا که قبول قطعنامه از سوی جمهوری اسلامی نشان دهنده ضعف نیروهای ایرانی در جبهههای جنگ است و گفت ما مقصر بودیم که ایران قطعنامه را قبول کرد. چون وقتی ما در عملیات چلچراغ مهران را تصرف کردیم، شعار «امروز مهران، فردا تهران» سر دادیم و رژیم ایران ترسید که ما بتوانیم وارد تهران شویم و بهمین خاطر سریعا آتش بس را پذیرفت. بعد از این صحبتها بود که سازماندهی جدید شروع شده و تیپها و لشکرهای جدید تشکیل شدند.
بعدها مسعود عنوان کرد که در یک طرح هماهنگ با ارتش عراق قرار شد آنها از جنوب به ایران حمله کنند تا ما بتوانیم براحتی از سمت غرب پیشروی کنیم.
شما شب قبل از شروع عملیات در جلسه معروف به توجیه فروغ یا خداحافظی حضور داشتید؟
بله، همه نیروها بودند. مسعود در آن جلسه سخنرانی مفصلی کرد و گفت همین فردا باید حرکت کنیم و حتی به مهدی ابریشیمچی هم که فرمانده محور تهران بود گفت: وقتی به تهران رسیدید اتاق کار سابق من در خیابان علوی را آماده کنید تا من بیایم و در آن مستقر شوم بعد خطاب به نیروها گفت بعد از ورود به تهران تا 48 ساعت هر کاری خواستید بکنید و هر کسی را که خواستید بکشید تا اینکه من فرمان عفو عمومی بدهم!
نیروها چقدر به موفقیت در این عملیات امیدوار بودند؟
ما فکر میکردیم که واقعا این طرح، عملی است. مسعود میگفت نیروهای ایران دیگر انگیزه جنگیدن ندارند و مردم هم خسته شدهاند و منتظر جرقهای هستند تا شورش کنند و وقتی گفتیم در بعضی یگانها کمبود نیرو داریم مسعود میگفت نگران نباشید در اولین شهر که وارد شویم مردم به ما میپیوندند و کمبودها جبران میشود.
از طرفی هم برای نیروهایی که با انگیزه جنگیدن به سازمان پیوسته بودند، این عملیات آخرین فرصت بود یا میکشتیم و پیروز میشدیم یا کشته میشدیم.
ولی همان موقع نیروهای ایران تواسته بودند ارتش عراق را در جنوب ایران عقب بزنند این برای شما جای سوال نبود که چطور کشوری که ضعیف شده میتواند چنین کاری کند؟
شما باید به این نکته توجه کنید که ذهن ما (نیروها) یک ذهن تاکتیکی نبود و این مسائل را نمیدانستیم. مثال ما، مثال اسکیبازی بود که روی برف احساسات لیز میخورد. ما قدرت تحلیل نداشتیم و حتی نمیتوانستیم روی نقشه کار کنیم. فرماندهان به ما میگفتند همین مسیر مستقیم را که برویم، بدون مقاومت به کرمانشاه میرسیم و از آنجا هم همدان، ساوه، آوج و بعد تهران. ما هم قبول کردیم. الان که نگاه میکنیم میتوانیم بفهمیم این نوع عملیات از اول شکست خورده بود. استفاده از زره پوشهای لاستیکدار و حرکت در یک خط، آن هم روی جاده آسفالت، امکان موفقیت نداشت ولی آن موقع کسی از نیروها این چیزها را نمیدانست.
در واقع آن شب، شب اتمام حجت مسعود با بچهها بود و طوری صحبت کرد که همه نیروها میگفتند همین امشب حمله را شروع کنیم.
حتی برخی افراد در شبانه روز 2 ساعت میخوابیدند و فقط کار میکردند بهمین خاطر خیلی از نیروها در حمله فروغ از فرط خستگی در میدان نبرد خوابشان برد!
برای انجام عملیات آموزش خاصی هم دیدید؟
آموزشهای مختصری بود آنهم برای کسانی که 2، 3 روز قبل از اروپا برای شرکت در عملیات آمده بودند و آن هم فقط آموزش تیر اندازی با کلاش و کلت. کسانی که حین عملیات میرسیدند همین مختصر آموزش را هم نمیدیدند فقط سلاحشان را میگرفتند و به میدان جنگ فرستاده می شدند. سازمان به دروغ به آنها میگفت الان در کرمانشاه هستیم شما هم به آنجا بروید. افرادی بودند که در اروپا بچه خود را تحویل همسایه داده بودند تا به عملیات برسند. کسانی که حتی دست چپ و راست خود را نمیدانستند، چه برسد به استفاده از سلاح.
ادامه دارد...
سلام سید :
ممنون که به وبلگم تشریف آوردید . ببخشید که با تاخیر خدمت رسیدم ، آخه مدتی نبودم ولی از این به بعد هستم و واهم نوشت . خوشحال می شم باز هم بهم سر بزنید و با نظرات ارزشمند خود شادم کنید.
خدا نگه دار .
سلام
منم از شما ممنونمکه این همه به من لطف داشتید .
به امید دیدار
با تشکر.