بام ایران

خبری فرهنگی آموزشی ورزشی

بام ایران

خبری فرهنگی آموزشی ورزشی

داستانهای پیدایش نوروز

داستانهای پیدایش نوروز
چون جمشید برای خود گردونه بساخت، در این روز بر آن سوار شد و جن و پرنیان او را در هوا حمل کردند و به یک روز از کوه دماوند به بابل آمد و مردم برای دیدن این امر در شگفت شدند و این روز را عید دانستند

گویند که چون سلیمان بن داوود انگشتر خویش را گم کرد سلطنت از دست او بیرون رفت، ولی پس از چهل روز بار دیگر انگشتر خود را بیافت و پادشاهی و فرماندهی بر او برگشت و مرغان بر گرد او جمع شدند.

ایرانیان گفتند نوروز آمد، یعنی روزی تازه بیامد. و سلیمان باد را امر کرد که او را حمل کند و پرستویی در پیش روی او پیدا شد که می گفت: ای پادشاه مرا آشیانه ای است که چند تخم در آن است، از آن سوتر برو که آشیان مرا در هم نشکنی .

پس سلیمان راه خود را کج کرد و چون از تخت خود که بر باد حرکت می کرد فرود آمد پرستو با منقار خویش قدری آب آورد و بر روی سلیمان پاشید و یک ران ملخ نیز هدیه آورد و از اینجاست که مردم در نوروز به یکدیگر آب می پاشند و پیش کشی ها به نزد هم می فرستند و علمای ایران می گویند که در این روز ساعتی است که فیروز، فرشته ارواح را برای انشاء خلق می راند و فرخنده ترین ساعات آن، ساعات آفتاب است.

و در صبح نوروز فجر و سپیده به منتها نزدیکی خود به زمین می رسد و مردم به نظر کردن بر آن تبرک می جویند. و این روز روز مختاری است، زیرا که نام این روز هرمزد است که نام خدای تعالی است که آفریدگار و صانع و پرورنده دنیا و اهل آن است و او کسی است که واصفان توانا نیستند که جزیی از اجزای نعمت های او را توصیف کنند.

برخی از علمای ایران می گویند سبب این که این روز را نوروز می نامند این است که در ایام تهمورث، صائبه آشکار شدند و چون جمشید به پادشاهی رسید دین را تجدید کرد و این کار بسیار بزرگ به نظر آمد و آن روز را که روز تازه ای بود جمشید عید کرد، اگر چه پیش از این هم نوروز بزرگ و معظم بود.

و باز عید بودن نوروز را چنین گفته اند که چون جمشید برای خود گردونه بساخت، در این روز بر آن سوار شد و جن و پرنیان او را در هوا حمل کردند و به یک روز از کوه دماوند به بابل آمد و مردم برای دیدن این امر در شگفت شدند و این روز را عید دانستند و برای یادبود، آن روز در تاب می نشینند و تاب می خوردند.

دسته ای دیگر از ایرانیان می گویند که جمشید زیاد در شهرها گردش می کرد. چون خواست به آذربایجان داخل شود، بر سریری از زر نشست و از آنجا شعاعی از روشنایی پدید آمد و مردم آن را دیدند و شاد شدند و گفتند: این روز نوروز است، و چون این به لفظ پهلوی شعاع را (شید) گویند، (شید) را بر نام او افزودند و جمشید خواندند ...

و نقل است که گویند....

درین روز نی شکر به دست جمشید شکسته شد و از آن خورده شد و آبش معروف و مشهور گردیده و شکر از آن ساختند، بنابر این در روز نوروز خوردن شکر رسم شده و از آن حلویات ساختند و خوردند و هنوز آن رسم بر قرار است.

ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
ازین باد ار مدد خواهی چراغ دل بر افروزی

چو گل گر خورده ای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلطها داد سودای زر اندوزی

به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی

سخن در پرده می گویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
  
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد