۱۸ سال زندگی در قرارگاه اشرف(قسمت هفتم)
در مباحث ایدئولوژیک چطور؟ در کلاسها چه چیزهایی را مطرح میکردند؟
سازمان در مباحث ایدئولوژیک هیچ کس را غیر از مسعود قبول ندارد که بخواهد در این رابطه تحقیق و مطالعه کند یا نظری بدهد.
تحلیل برای افراد سم است. مثلا اگر کسی قرآن بخواند و آن را تفسیر کند این برداشت یعنی ضد رجوی عمل کردن. هر چیزی باید ابتدا از فیلتر رجوی رد شود. خواندن قرآن بدون اجازه و به صورت غیرجمعی، کفر محسوب میشود. شما حق تحلیل ندارید. اگر مطلبی هم به ذهن شما خطور کرد باید آن را گزارش کنی تا مسولین آن را در بالاترین سطح سازمان تصحیح کنند و بعد ارایه بدهند. هر چند خواندن قرآن در میان افراد سازمان اصلا رسم نیست. حتی وقتی یک مرتبه یکی از بچهها در نشستی یک آیه از قرآن خواند، مسعود گفت خدا را شکر یکی پیدا شد که یک آیه از قران بلد باشد و این عین واقعیت بود.
در مورد کتابهای دیگر مثل نهجالبلاغه هم همینطور. کسی حق خواندن انفرادی نداشت میبایست تعدادی جمع میشدند و یک نفر طبق تفسیر سازمان برایشان نهجالبلاغه میخواند و البته اینکار زمانی امکانپذیر بود که افراد در بیکاری محض باشند که این امر هم تقریبا اتفاق نمیافتاد و این یعنی رجوی هر برداشتی که بخواهد میکند و کسی حق اعتراض ندارد.
در دوره آموزش نظامی مثلا دورهای که در دانشکده چریک شهری بودید هم آموزشهای سیاسی و ایدئولوژیک داشتید؟
بله، دانشکده دو قسمت داشت یکی نظامی و دیگری سیاسی. یادم هست نواری به نام «صدای سردار» را که سخنرانی موسی خیابانی در اوایل بهمن و قبل از کشته شدن او بود به عنوان آموزش استفاده میکردند. خیابانی در این نوار تمام خط و خطوط و استراتژی سازمان، اینکه چرا مسعود به خارج از کشور رفت و اشرف (ربیعی، همسر اول مسعود) را تنها گذاشت و داستان پرواز آنها را تعریف میکرد. این نوار به عنوان یک سند مهم در سازمان، آموزش داده میشد و بعد از هر کلاس، بعدازظهر را فرصت میدادند تا فکر کنی وگزارش بدهی که چه چیزی یادگرفتی؟ قبلا چه فکری میکردی و الان چه فکر میکنی؟
خب، گفتید که شما برای انجام عملیات در داخل ایران انتخاب شدید. ماموریت شما چه بود؟
سال 65 به ما ماموریت دادند تا برای زدن راهپیمایی 22 بهمن اصفهان به ایران بیاییم. تیم ما دو نفر بود. نفر دوم که ارشد تیم هم حساب میشد، اهل خود اصفهان بود. قرار شد تا همزمان با عملیات ما در اصفهان، یک تیم 2 نفره هم راهپیمایی شیراز را بزند.
عازم پاکستان شدیم و حدود 8 ماه آنجا ماندیم. قاچاقچی معروفی در پاکستان بود که با سازمان همکاری نزدیکی داشت. سلاحهایی که در اختیار دانشتیم کلاشینکف، کلت، چند خشاب، چند نارنجک و دو عدد قرص سیانور بود که در بدنمان جا سازی کردیم. لوله کلاش را بریدیم و قنداق آن را هم حذف کردیم تا در زیر بغل جا سازی شود. بقیه سلاحها را هم در شکم بند جا سازی کردیم.
ادامه دارد...
۱۸ سال زندگی در قرارگاه اشرف(قسمت ششم)
نشستهای غسل هفتگی هم به این موضوع مربوط است؟
بله، در نشستهای غسل هفتگی هم مثل عملیات جاری باید گزارش کار بدهی و بگویی که مثلا روز شنبه با دیدن فلان هنرپیشه فیلم خارجی یاد فلان زن فاحشه در ایران زمان شاه افتادم یا با دیدن فلان خواهر در بیرون یاد فلان هنرپیشه افتادم و دچار «بند جیم» (تحریک جنسی) شدم.
شما هم گزارش غسل هفتگی میدادید؟
بله . همه باید این کار را میکردند ولی بعد از چند بار گزارش، حرفها تکراری میشد. دیگر چقدر بنویسیم فلان فیلم را دیدیم و یاد فلان کس افتادم. فلان زن رادیدم یاد فلان هنرپیشه افتادم! دیگر مسخره شده بود. خودشان هم این موضوع را میدانستند که بیفایده است ولی در سازمان رسم نیست که بگویند ما اشتباه کردیم.
برای مثال اگر کسی قصد ازدواج و تشکیل خانواده را داشت چطور با او رفتار میکردند؟
در خواست ازدواج برای افراد نوعی بی کلاسی بود. چرا که بنابر القائات سازمان ما افرادی بودیم که با مردم عادی فرق داشتیم و برای امر مهم مبارزه برای آزادی کشورمان میجنگیدیم، پس نبایستی فکر خود را صرف مسائل بی اهمیتی از این دست میکردیم. اما اگر کسی پیدا میشد که اصرار بر ازدواج داشت در مواردی سازمان کوتاه میآمد، البته تا سال 68. نحوه ازدواج هم به این صورت بود که سازمان آلبوم عکسی از زنان مورد نظر خود را به فرد نشان میداد و میگفت باید با یکی از اینها ازدواج کنی و بعد هم روز پنجشنبه یا جمعه چند نفر جمع میشدند و خطبه عقد خوانده میشد و این کل مراسم ازدواج بود که البته این امر به ندرت اتفاق میافتاد.
بهمین خاطر فحشا و فساد اخلاقی در بین نیروها و حتی در کادرهای بالا بسیار زیاد است. هر چند مسعود اعلام میکندکه من این موضوع را برای نیروها حل کردم ولی این حرفها دروغ است.
قدرت تحلیل و تفکر نیروها در چه حدی است؟ مثلا چقدر قادر به تحلیل اوضاع روز جهان و ایران هستند؟
تقریبا صفر است. شما دقت کنید نیرویی که حدود 20 سال حتی از پادگان خود اجازه بیرون رفتن ندارد و فقط اخباری در اختیارش قرار میگیرد که از فیلتر سازمان رده شده باشد چطور میتواند قدرت تحلیل داشته باشد.
شما الان که خیلی از مواضع و مسایل سازمان را که نگاه میکنید از فرط مسخرگی خندهتان میگیرد ولی وقتی در درون سازمان باشی این طور نیست در آنجا هیچ تلویزیون، رادیو، روزنامه و رسانهای جز رسانههای مربوط به خود سازمان وجود ندارد.
نیرویی که در پادگانی مثل اشرف حضور دارد کوچکترین خبری از ایران ندارد مگر آنچه «سیمای مجاهد» یا «صدای مجاهد» به او میگوید.
هیچگونه فیلم، اخبار و یا حتی برنامههای ورزشی از ایران پخش نمیشود.
مثلا افراد نیروهای سازمان کسی به نام علی دایی را میشناسند؟
شاید باور نکنید ولی کسی مثل علی دایی را که در ایران شناخته شده است، آنجا کسی نمیشناسد. یک مرتبه ما اصرار کردیم فوتبال ایران را در جام جهانی ببینیم قبول نکردند. هر چیز که بویی از ایران دارد ممنوع است و این سازمان است که ذهنیت بچهها را نسبت به ایران میسازد.
اگر دقت کنید تقریبا همه افرادی که هم دوره ما بودند یا دیپلم هستند یا زیر دیپلم. چون سازمان اجازه تحصیل به کسی نمیداد. تحصیل برای نیرو یک سم بود کسی که دنبال تحصیل برود ذهنش باز می شود و دیگر هر حرفی را به راحتی قبول نمیکند و این برای سازمان یک خطر محسوب میشود.
از اخباری که از ایران در اختیار شما قرار میگرفت میتوانید مثالی برایمان بزنید؟
یک مرتبه از سیمای مجاهد خبری از ایران پخش شد با این موضوع که یکی از فرماندهان انتظامی تهران اعلام کرده است 500 نفر از معتادین شهر را دستگیر کردهایم. این خبر روزها موضوع بحث در نشستهای عمومی بود. مسعود میگفت: نگاه کنید در ایران که اینهمه اختناق و سانسور خبری وجود دارد وقتی یکی از فرماندهان پلیس میگوید 500 نفر را گرفتیم ببنید چقدر معتاد در تهران وجود دارد که اینها حاضر شدند به 500 نفر اعتراف کنند.
نتیجه این جلسات این شد که وقتی من در سال 83 خواستم به ایران برگردم به دوستم گفتم الان در ایران، معتادها در کوچهها و خیابانها ریختهاند. سر هر کوچهای یکی را اعدام کردهاند وضع مردها و زنها چنین و چنان است همه اعضای خانواده ما معتاد شدهاند. این ذهنیت ما از ایران تا سال 83 بود. البته باور این حرفها سخت است ولی فضای ذهنی نیروها در سازمان واقعا همین طور بود.
برای اینکه بهتر متوجه شوید که ما چقدر از اوضاع دنیا بی خبر بودیم خاطره جالبی برایتان تعریف کنم.
سال 76 بود که به همراه یکی از دوستان برای خرید چند دستگاه اتوبوس به مرز اردن رفتیم. وقتی سفارش اتوبوسها را دادیم فروشنده با تعجب نگاهی کرد و گفت شما از کجا آْمدهاید؟ این اتوبوسها سالهاست که از دور خارج شده! ما که متوجه موضوع شده بودیم، گفتیم ما از شهرهای دور ترکیه آمدیم و این اتوبوسها آنجا کارآیی دارد و به این ترتیب اوضاع را ماس مالی کردیم.
اخباری هم که از سازمان در اختیار افراد گذاشته میشود همگی حاکی از حرکت سازمان به سوی قله و پیروزی بود.
ادامه دارد...
افزایش رنج و محنت مردم لبنان و شدت گرفتن تجاوزات صهیونیست ها و اشغال جنوب عملا مانع اعمال حاکمیت دولت لبنان بر این منطقه شده بود. چون اسراییل از اجرای قطعنامه 425 شورای امنیت و عقب نشینی از مناطق مرزی سرباز زده بود، امام موسی صدر وظیفه خود می دانست که اوضاع بحرانی لبنان و عمق خطرهای تهدید کننده جنوب را به اطلاع رهبرای کشورهای عربی برساند.
بنابراین امام به سوریه، اردن، عربستان سعودی و الجزایر سفر کرد و این کشورها را به برگزاری نشست محدود سران فراخواند؛ با این امید که مصیبت های مردم لبنان پایان یابد و جنوب این کشور آزاد شود. همین مطلب را وی در گفت و گو با روزنامه اخبار خلیج چاپ بحرین بیان داشت که خلاصه آن را روزنامه النهار مورخ 24 ژوئیه 1978 منتشر کرد. پس از سفر به الجزایر، وی هفت روز در این کشور اقامت داشت. در الجزایر با رییس جمهور، هواری بومدین، محمد صلاح یحیاوی و دیگر مسوولان جبهه ملی آزادی بخش الجزایر گفتگو کرد. امام صدر با بومدین حدودا دو ساعت و نیم جلسه داشت. ضمن مباحثات، دولت الجزایر به امام موسی پیشنهاد کرد با توجه به نفوذ و تاثیر قذافی، رهبر لیبی، در عرصه های سیاسی- نظامی لبنان بهتر است از لیبی نیز دیدار و سفر دوره ای خود را تکمیل کند.
پیش از این تنها یک بار در سال 1975 امام صدر برای حضور در کنگره اسلامی لیبی به این کشور سفر کرده بود. در آن سفر با قذافی هم ملاقات کرد. امام موسی صدر شانزده پروژه اصلاحی را برای مردم محروم جنوب لبنان و برای مقاومت در برابر اسراییل به معمر قذافی پیشنهاد می دهد و از او می خواهد که خود او هم در اجرای آنها مشارکت کند اما با همه پروژه ها مخالفت می شود.
پس از وساطت دولت الجزایر، در تاریخ 28 ژوئیه 1978 امام موسی صدر در دفتر خود پذیرای کاردار سفارت لیبی در لبنان شد و او دعوت کنگره جماهیری خلق لیبی را برای دیدار امام از آن کشور و گفت و گو با دبیر کل کنگره، سرهنگ معمر قذافی، ابلاغ کرد و خواهش کرد که این سفر در 19 یا 21 اوت 1978 انجام شود. امام این دعوت را پذیرفت اما در مورد تعیین زمان سفر با تامل برخورد کرد.
در 20 اوت 1978 ایشان به کاردار لیبی اطلاع داد که مایل است سفر در تاریخ 25 اوت انجام شود و باید لیبی را پیش از اول سپتامبر 1978 ترک کند تا بتواند به همسر بیمارش که در حال درمان در فرانسه است، رسیدگی کند. همچنین باید برای پاره ای کارهای ضروری به لبنان باز گردد. پس از آن امام موسی صدر نام اعضای هیات همراه خود را به کاردار لیبی اعلام کرد.
سفارت لیبی در لبنان بلیط سفر امام و همراهانش، شیخ محمد یعقوب و عباس بدرالدین، را به او تقدیم و به موجب نامه ای به خطوط هوایی لبنان، الشرق الاوسط، به شماره 430/3/4 در تاریخ 24 اوت 1978 چند صندلی در جایگاه ویژه هواپیما برای ایشان رزرو کرد.
روز جمعه امام موسی صدر به همراه شیخ محمد یعقوب و استاد عباس بدرالدین به لیبی سفر کرد. در میان بدرقه کنندگان ایشان در فرودگاه بیروت کاردار لیبی، محمود بن کوره، نیز حضور داشت. در فرودگاه طرابلس رییس دفتر ارتباطات خارجی کنگره عمومی خلق، یا همان وزیر خارجه لیبی، احمد شحاطی، از ایشان استقبال کرد. امام و همراهانش که میهمان رسمی دولت لیبی بودند در هتل الشاطی در طرابلس اقامت گزیدند.
وسایل ارتباط جمعی و رسانه های گروهی لیبی اخبار مربوط به سفر امام به این کشور و دیدارهای ایشان را مسکوت گذاشتند و هیچ خبری درباره دیدار امام با قذافی و دیگر مسوولان لیبیایی منتشر نکردند. در حالی که خبرگزاری های لیبی، از شخصیت های بسیار کم اهمیت در رادیو و تلویزیون یاد و فعالیت هایشان را ذکر می کردند. از طرفی ارتباط امام با دنیای خارج نیز قطع شد در حالی که ایشان همواره در تمامی سفرهای خود همه روزه از طریق تلفن با اعضای مجلس اعلای شیعیان و با دوستان و خانواده خود ارتباط برقرار می کردند. از همراهان وی نیز هیچ خبری نرسید، با اینکه یکی از آنان یعنی استاد عباس بدرالدین، رییس خبرگزاری اخبار لبنان بود که تنها به دلیل پوشش خبری این سفر با امام صدر همراه شده بود. مقامات لیبی محل اقامت امام موسی صدر را در بخش شماره 351 یعنی قسمتی از هتل قرار می دهند که زیر نظر دستگاه اطلاعات لیبی بوده است.
پس از آن که از بازگشت امام و همراهانش از لیبی خبری نشد و ارتباط با آنان نیز میسر نگردید، مجلس اعلای شیعیان لبنان از کاردار لیبی در لبنان در تاریخ 6 سپتامبر 1978 خواست در این زمینه اطلاعاتی ارائه کند اما وی از پاسخگویی طفره رفت. چهار روز بعد، مجلس موضوع را با نخست وزیر دولت لبنان، دکتر سلیم الحص، در میان گذاشت. وی فورا کاردار لیبی را در تاریخ 10 سپتامبر 1978 فراخواند و خواستار جواب رسمی و فوری شد.
ظهر روز بعد کاردار لیبی پاسخ داد که امام موسی صدر و همراهانش عصر روز 31 اوت 1978 با هواپیمای خطوط هوایی ایتالیا به شماره 881، لیبی را به مقصد رم ترک گفته اند.
نکته جالب اینجاست که امام به هیچ وجه قصد نداشت 31 اوت لیبی را ترک کند. بلکه امام می خواست شنبه یا یکشنبه بعد، دوم یا سوم سپتامبر، طرابلس را به مقصد پاریس ترک کند.
تحقیقات مسوولان ایتالیایی و نیز تحقیقات نیروهای امنیتی لبنان بیانگر آن است که کادر پرواز هواپیما، پس از مشاهده تصویر امام و همراهانش حضور آنان در پرواز 881 شامگاه 31 اوت 1978 از طرابلس به رم را رد کرده اند.
همچنین تلویزیون ایتالیا، عصر روز 25 سپتامبر 1978، بیانیه صادره از سوی شرکت "آلیتالیا" و مصاحبه انجام شده با خلبان هواپیما را پخش کرد که در آن، خلبان مذکور، حضور امام و همراهانش را در آن پرواز رد کرده است.
تحقیقات مسوولان ایتالیایی و نیروهای امنیتی لبنان بیانگر آن است که دو فرد مجهول الهویه، خود را به جای امام صدر و شیخ یعقوب معرفی کرده و در ساعت حدود 10 صبح روز اول سپتامبر 1978 به هتل "هالیدی این" شهر رم مراجعه کرده اند. جالب اینجاست که مسافران پرواز 881، ساعت 23 و 30 شب قبل، یعنی 31 اوت 1978 از فرودگاه خارج شده اند. دو فرد مذکور پس از مراجعه به هتل و اجاره دو اتاق، هزینه یک هفته اقامت را پیش پرداخت کرده اند و چند دقیقه پس از ورود به اتاق، در حالی که چمدان ها و گذرنامه های امام و شیخ یعقوب را در اتاق ها جا گذاشته اند، از هتل خارج شده اند و دیگر بازنگشته اند.