بام ایران

خبری فرهنگی آموزشی ورزشی

بام ایران

خبری فرهنگی آموزشی ورزشی

معرفی نرم افزارهای متن باز: مرتبط با اینترنت

 نرم افزار Pidgim

یک  سرویس گیرنده   instant messenger)IM) می باشد. برای گفتگو با دیگران در هر شبکه پشتیبانی شده ای شامل AIM,ICQ,MSN Messenger,Yahoo,IRC,Jabber,Gadu-Gadu و Zephyr ، از Gaim استفاده نمایید.

همچنین می توان به صورت همزمان به چندین شبکه متصل شد، بنابراین اگر تماس هایی در شبکه های مختلف دارید، می توانید با استفاده از یک برنامه، با تمامی آنها در یک زمان  صحبت نمایید.

pidgim چندین خصوصیت شبکه های محلی مانند ارسال فایل، آیکون های دوستانه، نشانگر های تایپ و نشانگر های بستن پنجره MSN را پشتیبانی می کند. همچنین plug-in  هایی جهت جاگذاری متن، نشانگر های پیغام، بررسی هجی ، مکالمات همزمان و... در دسترس می باشند.

سایت رسمی: http://www.pidgin.im

هجده سال زندگی در قرارگاه اشرف(قسمت دوم)

من و دوستم را که با هم به زاهدان رفته بودیم به خانه‌ای برده و 48 ساعت نگه داشتند تا اینکه از مسیر حرکت مطمئن شدند و سپس بصورت قاچاق از مرز ایران وارد پاکستان شدیم.
در پاکستان به شهر کویته رفتیم و از
UN برگ پناهندگی گرفتیم تا بتوانیم به شهر کراچی برویم، در کراچی‌ ما را تحویل نیروهای سازمان دادند و این اولین ملاقات حضوری با افراد سازمان بود.

چقدر در پاکستان ماندید؟

حدود 2 هفته. در این مدت بچه‌های سازمان که به «نیروهای رابط» معروف هستند کارهای مربوط به گرفتن پاسپورت و ویزای ما را برای رفتن به بغداد انجام می‌دادند. پس از آن به کویت پرواز کردیم و پس از توقف کوتاهی در کویت، به عراق رفتیم.

در زمانی که شما هوادار سازمان بودید، موضعتان نسبت به اتفاقاتی مثل انفجار دفتر حزب جمهوری و شهادت آیت‌الله بهشتی چه بود؟

خب آن موقع من سرباز بودم و تبلیغات زیادی هم علیه آقای بهشتی در جامعه می‌شد. مثلا می‌گفتند که با رژیم شاه همکاری داشته و سوابق ایشان در هامبورگ را می‌گفتند و یا ایشان را با برخی سران شوروی مقایسه می‌کردند. به این ترتیب ذهنیت ما به آقای بهشتی طوری شد که نسبت به ترور ایشان نگاه مثبتی داشتیم و بر اثر القائات سازمان به این باور رسیده بودیم که تا چند ماه دیگر واقعا رژیم سقوط خواهد کرد.

قبل از ورود به عراق چه ذهنیت و انگیزه‌ای داشتید؟

هیچ ذهنیتی از فضای عراق نداشتیم و فکر نمی‌کردیم محل استقرارمان آنجا باشد. می‌گفتیم ما را برای جنگیدن با رژیم، از عراق به کردستان منتقل می کنند.
سازمان رادیویی به نام صدای مجاهد داشت که از قسمت کوچکی از کردستان که در دست مخالفین جمهوری اسلامی بود پخش می‌شد. این رادیو طوری اخبار را منعکس می‌کرد که انگار همه کردستان در دست مخالفین جمهوری اسلامی است و ما هم باور می‌کردیم.
از طرفی چون کتاب‌های مربوط به انقلاب‌های نیکاراگوئه، امریکای لاتین و آسیای شرقی را خوانده بودم دوست داشتم مانند آنها و به همان روش، مبارزه چریکی کنم. سقف امکاناتی هم که در ذهن داشتیم یک چادر بود که زیر آن مثل بقیه گروه‌های چریکی زندگی و مبارزه کنیم ولی وقتی به بغداد رسیدیم و آن امکانات، ماشین‌های آخرین مدل و جشن‌ها را دیدیم، تعجب کردیم.

موقع رفتن به پاکستان چطور؟ به خانواده‌تان چه گفتید؟

همان طور که گفتم سازمان توصیه کرده بود هیچ کس از انتقال ما با خبر نشود و من هم چیزی به خانواده نگفتم.
وقتی به پاکستان رسیدیم به خانه تلفن زدم و گفتم من الان پاکستان هستم و می‌خواهم برای ادامه تحصیل به انگلستان بروم. میزان تحصیلاتم دیپلم بود که دیگر ادامه هم ندادم. این مکالمه کوتاه، تمام صحبتی بود که در طول این 20 سال میان من و خانواده ام رد و بدل شد و دیگر تا سال 83 که برگشتم کوچکترین خبری از آنها نداشتم.

چند خواهر و برادر بودید؟ آیا دیگر اعضای خانوادتان در کار شما دخالت نمی‌کرد؟

ما 5 برادر و من فرزند آخر بودم. خواهر نداشتیم و پدرمان هم سال 57 فوت کرده بود و من به همراه دوتا از برادرانم با مادرم زندگی می‌کردم. در محیط خانواده از آزادی عمل برخوردار بودم و از طرفی هم طوری رفتار می‌کردم تا کسی از کارهایم با خبر نشود.

 بعد از ورود به عراق اولین جایی که شما را بردند کجا بود؟

ابتدا ما را که حدود 13، 14 نفر بودیم به پایگاه «ضابطی» در بغداد منتقل کردند. پایگاه ضابطی اولین جایی بود که هر کس جذب می‌شد می‌بایست مدتی آنجا می‌ماند. حدود 10 روز در پایگاه ضابطی بودیم و در این مدت کارمان نوشتن پروسه زندگی مان بود. قبلا کجا بودیم؟ چه کار می‌کردیم؟ چه کسی را در سازمان می‌شناسیم؟ خلاصه هر اتفاقی که در زندگی‌مان رخ داده بود باید می‌نوشتیم.
بعد از 10 روز 2 نفر از اعضای سازمان بعنوان مسئولین چک امنیتی بچه‌ها آمدند تا صلاحیت افراد را تائید کنند و تک تک با افراد برخورد کردند تا ببینند کسی نفوذی نباشد. از بچه‌ها سوال می‌کردند که چه کسی را در سازمان می‌شناسی؟ اگر کسی را نمی‌شناخت چند روز تحت نظر قرار می‌گرفت تا مطئمن شوند نفوذی نیست.
من کسی را نمی‌شناختم اما فردی که از من سوال می‌کرد همشهری از آب در آمد و برادرانم را ‌شناخت و تائیدم کرد.ادامه دارد...

معرفی نرم افزارهای متن باز:مرتبط با اینترنت

معرفی نرم افزارهای متن باز: مرتبط با اینترنت فهرست و توضیح مختصری از نرم افزارهای متن باز در زمینه اینترنت و مباحث مربوطه در زیر آورده شده اند: 

 

     نرم افزار Firefox :مرورگر وب ایست که بر مبنای تکنولوژی Mozilla می باشد.شما را قادر می سازد تا سریع تر، امن تر و کارآمد تر مرور کنید. امکانات کلیدی آن عبارتند از:مسدود نمودن Popup ها، امکان مشاهده چندین صفحه وب در یک پنجره و باز نمودن لینک ها در پس زمینه. بنابراین زمانیکه شما برای خواندن آنها آماده اید آنها نیز برای مشاهده آماده خواهند شد. بزرگنمایی متن که راهی سریع برای بزرگ نمودن متن هر صفحه وب است که این امر خواندن صفحه را آسان تر می نماید. می توان plug-in هایی را به آن اضافه نمود که همه چیز از تکمیل خودکار یک فرم گرفته تا مسدود نمودن انیمیشن های فلش را انجام می دهند.طیف وسیعی از نما ها نیز موجود هستند که بوسیله آنها می توان نمای ظاهری مرورگر را تغییر داد، و حتی نوارهای ابزار و وظایف را نیز سفارشی نمود. سیستم ترجمه آسان(Easy Translation system) تمامی تنظیمات شما را، شامل favorites ، رمز ها و داده های دیگری از Internet Explorer و مرورگر های دیگر را import می نماید.  

سایت رسمی: http://www.mozilla.com

مرادی بیشتر از مسببان ناکامی المپیک سؤال پیچ شد

مرادی بیشتر از مسببان ناکامی المپیک سؤال پیچ شد

نزدیک به یک هفته است که تمام مسائل فوتبال و حتی ورزش کشور تحت الشعاع داوری های فوتبال قرار دارد و رسانه ملی که خیلی سطحی و غیر حرفه ای از کنار ماجرای ناکامی ورزش ایران در المپیک عبور کرد، طی ۴ روز ۳ ویژه برنامه! را در مورد پنالتی سوخته پرسپولیس در بازی با مس کرمان به روی آنتن برد.

نزدیک به یک هفته است که تمام مسائل فوتبال و حتی ورزش کشور تحت الشعاع داوری های فوتبال قرار دارد و رسانه ملی که خیلی سطحی و غیر حرفه ای از کنار ماجرای ناکامی ورزش ایران در المپیک عبور کرد، طی ۴ روز ۳ ویژه برنامه! را در مورد پنالتی سوخته پرسپولیس در بازی با مس کرمان به روی آنتن برد. ابتدا جمعه شب مسعود مرادی به برنامه ورزش از نگاه ۲ دعوت و به مدت ۵۵ دقیقه محاکمه شد. سپس شبکه خبر به این مسأله و جنجال های بعد از بازی پرداخت و دوشنبه شب هم که فردوسی پور حداقل یک ساعت از برنامه اش را ( آن هم بهترین دقایق برنامه را) به بحث پنالتی پرسپولیس اختصاص داد که همین امر اعتراض ۲ ، ۳ مدیر عامل لیگی را هم در پی داشت.
به فرض که آن هند پنالتی بوده ( که البته ما هم می گوییم بوده) اما آیا مشکلی حل می شود؟ ما نمی گوییم اصلا ً نباید به مباحث داوری پرداخت و کسی نباید از حق پرسپولیس دفاع کند اما هیچ چیزی نباید از حد خود بگذرد. اینقدر که رسانه ملی به بحث یک پنالتی معمولی پرداخت به ناکامی کاروان ۵۵ نفره ایران در المپیک پرداخت؟
به راستی المپیک که هر ۴ ساله یک بار برگزار می شود مهمتر است یا بازی پرسپولیس و مس کرمان؟ صدا و سیما چه ملاکی برای پرداختن به موضوعات مختلف ورزش و بررسی اتفاقات دارد؟ آیا فقط وقتی یک نفر مدال می گیرد تلویزیون باید سرودهای حماسی پخش کند و آیا همه نقدی که در مورد المپیک پخش شد همان چند کلمه ای بود که جواد خیابانی گفت؟
در تمام این مدت ما فقط یک برنامه از شبکه تهران دیدیم که آن هم فقط به نقد عملکرد کشتی گیران اختصاص داشت نه کل کاروان اعزامی به المپیک. بعد از آن صدا وسیمایی ها با دلیل و یا بدون دلیل خیلی راحت المپیک را فراموش کردند و حالا جنجالی بر سر یک پنالتی ایجاد شده که بیا و ببین. این درست که برنا مه های ورزشی تلویزیون باید به موضوعات روز بپردازند و این هم درست که فوتبال جذاب ترین و پرمخاطب ترین رشته ورزشی است اما جایگاه «نقد» در تلویزیون و جایگاه برنامه های کارشناسی ( که خطی نباشد) کجاست؟
آیا تلویزیون باید به خاطر اشتباهات داوران تا ساعت ۲ بامداد برنامه پخش کند اما بلافاصله پس از ناکامی ورزشکاران در المپیک، برنامه هایش را قطع و پفک نمکی و سس مایونز را تبلیغ کند؟ آیا یک کارشناس منصف آمد که عملکرد ورزشکاران ایرانی (و مسئولان مربوطه) را در المپیک نقد کند؟ اصلاً چه رویدادی مهمتر از المپیک؟
بازی های لیگ را نهایتاً ۱۰ ، ۱۵ میلیون نفر در سرتاسر ایران می بینند اما المپیک میلیاردها بیننده دارد و اگر ایران در آن مسابقات درخشش داشت مسلماً توجه تمام دنیا را جلب می کرد. عملکرد ما در پکن آنقدر ضعیف بود که حتی صدای رئیس جمهور هم درآمد و او در برنامه ای خطاب به علی آبادی به طور جدی خواستار رسیدگی و بررسی دلایل ناکامی ورزشکاران ایران در المپیک شد اما در رسانه ملی، مسعود مرادی بیشتر از علی آبادی، هاشمی، کفاشیان، قراخانلو و تمام رؤسای فدراسیون های ناکام سؤال پیچ شد و در جامعه هم تا مرز تهدید به مرگ پیش رفت ( از طریق SMSهایی که به تلفن همراهش دادند.) حالا سؤال اینجاست که این وضعیت تا کی قرار است در رسانه ملی ادامه داشته باشد. آیا به فرض اگر ما ۴ سال دیگر هم در المپیک لندن ناکام بمانیم، آن ناکامی باید تحت الشعاع یک پنالتی دیگر در یک بازی داخلی قرار بگیرد؟ آیا این همه بودجه هزینه می شود که ورزشکاران ما ناکام بمانند و بعد هم همه چیز پشت یک هیاهوی کاذب گم شود؟

فرهادزاده

هجده سال زندگی در قرارگاه اشرف(قسمت اول)

هجده سال زندگی در قرارگاه اشرف 

(قسمت اول)

ناگفته‌های عضو سابق گروهک منافقین

سال 65 به ما ماموریت دادند تا برای زدن راهپیمایی 22 بهمن اصفهان به ایران بیاییم. تیم ما دو نفر بود و قرار شد تا همزمان با عملیات ما در اصفهان، یک تیم 2 نفره هم راهپیمایی شیراز را بزند.
 

به گزارش فارس، چندی پیش قسمتی از مصاحبه با یکی از اعضای جداشده گروهک منافقین در رابطه با عملیات مرصاد در خبرگزاری فارس درج شد که از سوی مخاطبین با استقبال مواجه شد. گفتگوی زیر متن کامل مصاحبه با هادی شعبانی عضو جداشده گروهک منافقین است که به بیان خاطرات و مشاهدات خود در طول بیست سال ارتباط و زندگی با گروهک تروریستی منافقین از جمله نحوه جذب و آموزش نیروها، وی‍ژگی‌های سرکردگان این گروهک و مقاطع مهمی مانند عملیات مرصاد (فروغ جاویدان)، اوضاع پادگان اشرف و نحوه فرار از سازمان می‌پردازد.

 از چه سالی و چطور جذب سازمان مجاهدین خلق شدید؟

بعد از پیروزی انقلاب در سال 57 من هوادار چریک‌های فدایی خلق بودم و چون در حال و هوای گروه‌های چپ قرار داشتم احساس می‌کردم اینها هستند که در میدان مبارزه حضور دارند و می‌توانند انقلاب را به موفقیت برسانند. سال 58 رفتم سربازی تا سال 60 که این اواخر دیگر چریک‌های فدایی ضعیف و نیروهایش ریزش کرده بودند. بعد از آن در نظرم تنها گروهی که در مبارزه باقی مانده و با گوشت و پوست خود مبارزه می‌کرد سازمان مجاهدین بود. این بود که بعد از کشته شدن موسی خیابانی و اشرف (همسر مسعود رجوی) هوادار سازمان شدم.

 شما در آن زمان مطالعه هم می‌کردید؟ راجع به جریان‌های انقلابی چه نظری داشتید؟

بله، کتاب‌هایی را در رابطه با انقلاب‌های امریکای لاتین و آسیای شرقی مطالعه می‌کردم و آن مدینه فاضله‌ای که در ذهنم بود در سازمان مجاهدین خلق دیدم و همین انگیزه‌ام شد تا برای امر مبارزه و آزادی به این سازمان بپیوندم.

شخصیت و الگوی ذهنی شما در آن مقطع چه کسی بود؟

از میان خارجی‌ها به «چه‌گوارا» و در داخل به «بیژن جزنی» خیلی علاقه داشتم و حتی جزو‌ه‌ها و پروسه‌ زندگی‌اش را مطالعه کرده بودم. مسعود رجوی هم بارها در نشست‌های عمومی سازمان، خطوط مبارزاتی جزنی را بعنوان تز معرفی می‌کرد.

آشنایی‌تان با سازمان از چه طریقی بود؟ کسی شما را معرفی کرد؟

همان طور که گفتم من از سال 60 هوادار سازمان شدم و تا سال 63 این روند ادامه داشت و در این مدت به همراه برخی از دوستان، تنها کار تبلیغی می‌کردیم تا اینکه در تابستان 63 از طریق یکی از دوستانم که عضو سازمان بود توانستم ارتباط تلفنی برقرار کنم. در کل، روال جذب به این صورت بود که حتما می‌بایست یک نفر از اعضای سازمان شما را معرفی کند و من هم قبلا به این دوستم گفته بودم که می‌خواهم عضو سازمان شوم. از این زمان دیگر ارتباط ما تلفنی برقرار می‌شد.

این ارتباط تلفنی چطور برقرار می‌شد و چه اطلاعاتی از این طریق می‌گرفتید؟

چون ما اهل تنکابن بودیم، ارتباط ها هم معمولا در همان تنکابن و یا رامسر برقرار می‌شد و بیشتر از طریق تلفن و با کد با هم صحبت می‌کردیم. مثلا می‌گفتند فردا خبر خوبی برایت داریم. بیا فلان رستوران و منتظر تماس ما باش.

از اولین تماس تلفنی تا موقعی که بصورت حضوری یکی از اعضای سازمان را دیدید چه مدت طول کشید؟

14 ماه. سال 64 بود که روز پنچشنبه طی یک تماس تلفنی به من گفتند شنبه خودت را در زاهدان به فلان مغازه معرفی کن و به هیچ کس حتی خانواده‌ات هم چیزی نگو. من به خانواده گفتم 2 روز به تهران می‌روم و چون قبلا هم این کار را می‌کردم چیزی نگفتند. آمدم زاهدان و خودم را معرفی کردم.   

ادامه دارد...