۱۸ سال زندگی در قرار گاه اشرف(قسمت آخر )
این تناقضهایی که می گویید چطور شکل میگرفت؟
این تناقضها به خاطر دروغهایی بود که از طرف سازمان به بچهها گفته میشد. مثلا مسعود میگفت رهبری سازمان در هر حالی جلودار سازمان خواهد بود ولی ناگهان ما دیدیم نه تنها آنها اصلا در عراق نیستند بلکه مریم در فرانسه دستگیر شده است.
یا مثلا اگر قرار بود پولی از سازمان خرج شود مسئولین میگفتند این پول خون شهداست و نباید آن را به راحتی خرج کرد ولی خودشان در خرج این پولها از همه بدتر بودند.
یادم هست یک مرتبه که برای انجام کاری از صبح تا غروب بیرون بودم نزدیک ظهر برای ناهار یک ساندویچ خریدم و خوردم و وقتی برگشتم فاکتور آن را به مسئولم ارائه کردم. به خاطر همین یک ساندویچ پدری از من درآوردند که باور کردنی نبود. میگفتند رفتی با پول خون شهدا ساندویچ خوردی؟ ولی خودم شاهد بودم که چطور برای جلسات خود ولخرجی میکردند.
مسعود یک ماشین بنز آخرین مدل داشت که این اواخر از ترس مصادره اموال سازمان، آن را فروخت. خب، ما این تناقضها را میدیدیم که برایمان قابل حل نبود.
با رحلت حضرت امام سازمان چه کرد؟ برنامه خاصی نداشتید؟
ساعت 2 نیم شب بود که خبر فوت امام به سازمان رسید همان نیمه شب نیروها را بیدار کردند و اعلام جشن عمومی شد. تیر هوایی شلیک میکردند و شیرینی میدادند و مسعود هم سریعا نشست عمومی گذاشت و گفت که ما آماده حرکت به سمت ایران هستیم فقط باید موافقت صاحب خانه یعنی صدام را هم جلب کنیم ولی چند روز گذشت و خبری نشد. سازمان اعلام کرد که صدام به دلایلی با این موضوع مخالف است.
مسعود همیشه بعد از مرصاد میگفت برای حمله به ایران یا باید مردم علیه حکومت شورش کنند یا اینکه اتفاق مهمی مثل فوت امام رخ بدهد.
قضیه خلع سلاح چطور پیش آمد؟
فروردین 82 که قرار بود به ایران حمله کنیم ولی خبری نشد و در همین اوضاع و احوال بود که بغداد هم سقوط کرد. مسعود اعلام کرد باید تسلیم امریکایی ها شویم چون سلاح را میتوان دوباره به دست آورد ولی به دست آوردن نیرو خیلی سخت است. میگفت اگر با امریکا وارد مذاکره شویم در صورت حمله به ایران میتوانیم مجددا از طرف آنها مسلح شویم. این خلع سلاح دیگر تیر اخلاصی بر پیکر سازمان بود.
در حال حاضر خیلی از نیروها میخواهند از سازمان جدا شوند ولی نمیتوانند.
چرا؟
برخی دیگر انگیزهای برای ادامه زندگی ندارند. سنشان بالاست و کسی را هم ندارند. اما اکثرا از مسئله فرار از پادگان میترسند چون سازمان در مقطعی اعلام کرد هر کس را که قصد فرار داشته باشد و دستگیر شود 2 سال در زندان سازمان زندانی میکند و بعد تحویل زندان ابوغریب میدهند بچهها از این موضوع به شدت واهمه دارند. عدهای هم که دستشان به خون آلوده است و میدانند اگر به ایران برگردند دستگیر و یا اعدام خواهند شد.
خود شما چطور از سازمان جدا شدید؟
در آن مقطع امریکاییها در بغداد حضور داشتند و هر کس خودش را به کمپ امریکاییها میرساند میتوانست پناهنده شود ولی همین رسیدن به کمپ آمریکاییها کار سختی بود که تعدادی از بچهها توانسته بودند این کار را بکنند.
سازمان سریع شروع به تبلیغات کرد که در کمپ امریکاییها رفتار بدی با جدا شدگان سازمان میشود ولی این طور نبود. یکی از نیروها که برای دیدن برادرش به کمپ امریکایی ها رفته بود گفت این حرف های سازمان دروغ است.
من چون راننده بودم میتوانستم از پادگان خارج شوم یک روز به همراه تعدادی از دوستان فرار کردیم و خودمان را به کمپ امریکاییها رساندیم آن موقع من راننده مژگان پارسایی رئیس وقت سازمان بودم. در کمپ امریکاییها از آنها خواستیم تا ما را تحویل صلیب سرخ بدهند. در همان جا بود که تصمیم گرفتم به خانواده ام که 20 سال هیچ خبری از آنها نداشتم تلفن بزنم. با هزار زحمت توانستم شماره منزل را پیدا کنم.
مادرم سال 74 فوت کرده بود و برادرم باورش نشد که من باشم. گویا اطلاعات شهرمان همان سالهای اول به آنها گفته بود که هادی به مجاهدین پیوسته ولی دیگر خبری از من نداشتند. بالاخره با دادن چند نشانی باورش شد. ما را تحویل صلیب سرخ ایران دادند و آنها هم ما را در مرز تحویل نیروهای ایرانی دادند.
از طرف سازمان تلاشی برای برگشت شما نشد؟ بالاخره شما از نیروهای قدیمی محسوب میشدید.
چرا. همان ابتدا مژگان پارسایی رئیس وقت سازمان بهمراه فائزه محبتکار مسئول تبلیغات وقت، برای صحبت با من به کمپ امریکاییها آمدند ولی من حاضر به صحبت نشدم. بعد از آنکه از برگشت من ناامید شدند در سازمان شروع به تبلیغ کردند که فلانی از اول هم نفوذی ایران بود و حرفهایی از این دست.
چرا آمدید ایران؟ نمی ترسیدید؟
چرا ترس که داشتم و راستش نمی خواستم به ایران بیایم. موضوع را به صورت تلفنی با برادرم در ایران مطرح کردم او گفت نگران نباش اگر گناهی نداشته باشی کسی با تو کاری ندارد. حتی جالب این است که در کمپ امریکاییها هم به ما میگفتند بهترین کشور برای رفتن همین ایران است و مطمئن باشید با شما رفتار بدی نمیکنند.
پس نیروهایی که اخیرا جذب سازمان میشوند، این جذب با چه انگیزهای و چطور است؟
دیگر انگیزهای وجود ندارد. برخی از این نیروها با حقه و فریب جذب میشوند. من چند ماه از سال 66 تا 67 ماموریتی در انجمن ترکیه در استانبول که معروف بود به سرپل داشتم. در ترکیه جوانانی بودند که به قصد رفتن به اروپا بصورت قاچاق از ایران میآمدند.
از آنجا آنها شناسایی و به سازمان معرفی میشدند. بعد از طرف سازمان با آنها تماس گرفته میشد که اکثرا این تماسها از طرف زنهای سازمان صورت میگرفت و من چون مدتی هم در قسمت گزینش سازمان بودم میدیدم چطور با این جوانها ارتباط برقرار میکنند و چه چیزهایی به آنها میگویند.
به این جوانها میگفتند ما در عراق یک شرکت تجاری داریم شما بیایید چند ماه برای ما کار کنید در عوض ما هم کار رفتن شما به اروپا را ردیف میکنیم. نحوه صحبت با این جوانها طوری بود که اکثرا فریب میخوردند و میآمدند اما همین که پایشان به عراق میرسید به چنگ نیروهای سازمان میافتادند و آنجا بود که درگیر راهی برای برگشت نداشتند. به آنها میگفتند اگر قصد فرار داشته باشید به عنوان قاچاقچی تحویل مقامات عراق میشوید و به این ترتیب مجبور به همکاری میشدند. البته جدیدا سازمان به جذب جوانان و نوجوانان 15، 16 ساله روی آورده. کسانی که نه انقلاب را درک کردند و نه قدرت تحلیل دارند. اینها پس از جذب تحت آموزشهای ایدئولوژیک قرار میگیرند به طوری که ذهنشان مطابق خواست سازمان شکل بگیرد. ولی صبر کنید همین نیروهای جوان 4 جلسه در نشستهای عملیات جاری و یا غسل هفتگی شرکت کنند تا ببینم میتوانند به همکاری با سازمان ادامه دهند یا نه.
الان من به شما قول میدهم فقط کافیست پای سازمان به خارج از عراق باز شود آن وقت خواهید دید که چطور نیروها فرار خواهند کرد و یا حداقل اجازه تردد به شهر را پیدا کنند. در این صورت دیگر کسی در سازمان نمی ماند، مهم فرار از پادگان است.
21 فروردین سال 78 اتفاق مهمی در ایران افتاد و آن هم ترور شهید صیاد شیرازی توسط منافقین بود. چطور از این اتفاق مطلع شدید و واکنش سازمان در این رابطه چطور بود؟
اصولا هر عملیات موفقی که در داخل ایران انجام میشد سازمان جشن مختصری میگرفت ولی ترور صیاد یک اتفاق ویژه بود و سازمان هم سنگ تمام گذاشت. آن روز هم جشن عمومی اعلام شد و تیر هوایی و شیرینی و شام جمعی هم دادند. اتفاقی که به ندرت میافتاد. مسعود هم در یک نشست عمومی این ترور را تبریک گفت.بالاخره صیاد یکی از فرماندهان بزرگ عملیات مرصاد بود که ضربه سختی به پیکر سازمان وارد کرد.
شما در صحبتهایتان از ویژگیهای مسعود رجوی زیاد گفتید، در پایان بفرمایید از دید شما مسعود رجوی کیست؟
سوال خوبی است شاید در داخل ایران، مردم کمتر مسعود را بشناسند. باید به مردم گفت که این رجوی چه قدرتی در فریب آدم ها دارد. او با به کارگیری الفاظ و کلمات میتواند بر افراد تاثیر زیادی بگذارد.
رجوی کسی بود که آنقدر در وطن فروشی جلو رفت که صدام او را برادر خود معرفی کرد. صدام بارها گفت من مدیون برادران مجاهد خود هستم و این حرف عین واقعیت است. کشتاری که سازمان از کردها برای صدام کرد خیلی در تداوم حکومتش موثر بود.
همین مسعود رجوی اخیرا در مجلس سناتورهای انگلیس طوری صحبت کرد که همه برایش گریه کردند. سناتورهایی که خودشان ختم دوز و کلکند!
مسعود بارها در سخنرانیهایش گفت که من در دنیا، کسی را باهوشتر از (امام) خمینی نمیشناسم و کسی را ندیدم که مانند او قدرت تحلیل و تدبیر داشته باشد.
مسعود زرنگی خاص خود را دارد. میداند که در سخنرانی از چه موضعی وارد شود تا بیشترین تاثیر را بر شنونده اش بگذارد. مسعود از احساسات مخاطب نهایت بهره را میبرد.
متاسفانه او از این قدرت در فریب نیروهایش نهایت بهره را برد هر چند امروز دیگر آن تاثیر گذاری سابق را ندارد.
از اینکه وقتتان را در اختیار ما قرار دادید متشکریم.
گفتگو از مهدی بختیاری و حامد طالبی